سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیوندهای روزانه

باور کردنی نیست.نمی دونم شاید هم نمی خوام باور کنم. گاهی با بهت کتاب را می بندم و میگم یعنی واقعا اینها واقعیت داره؟

این همه صبر ؟ کنار نکشیدن؟ زندگی در جایی که هر لحظه ممکن یا شهید بشی یا شاهد از دست دادن یه عزیزت باشی؟ اون آدم ها به امید چی منتظر فردا بودن؟معنای تلخ جنگ هر لحظه برام ترسناک تر میشه و به خودم می گم آخه به خاطر چی؟

نمی دونم شما هم کتاب دا را خوندید یا نه؟ اینکه یه زمانی (که دور نیست) تو خرمهشر همه آدم ها تنها سلاح شون موندن بود، موندن و دفاع کردن.... .گاهی آرزو می کنم کاش همه اینهایی که می خونم افسانه باشه. ولی بهای ازادی افسانه نیست! ولی امروز من و تو در مقابل آزادی که بهایش اینقدر سنگین بوده چقدر....! بذار از داستان شرمندگی هامون برای هم نگیم...

 

 


[ دوشنبه 89/4/28 ] [ 7:20 عصر ] [ مریم ]
درباره وبلاگ

مریم
از وقتی که بچه بودم وقتی یه اتفاق بدی برام می افتاد منتظر فردا بودم. چون فکر می کردم فردا یه طلوع دوباره است برای شروعی نو و همیشه وقتی دستام را تو بارون بلند می کردم برای فرداهای قشنگ دعا می کردم. من هنوز هم منتظر فرداهایی هستم که بتونم دستم را به بالهای فرشته ها بزنم و دعا کنم. به بارون فرداهای زیبا خوش اومدید.
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 21055